معرفی
کتاب «پاییز فصل آخر سال است» نوشتهی نسیم مرعشی، در مجموعه کتابهای قفسهی آبی نشر چشمه منتشر شده است. این رمان دو بخش اصلی با نامهای «تابستان» و «پاییز» دارد که هر کدام به سه فصل تقسیمبندی میشوند که تکهی اول و دوم و سوم نامیده شدهاند. هر کدام از این فصلها هم توسط یکی از این سه دختر روایت میشود. این رمان برشهایی از زندگی سه دختر در آستانهی ۳۰سالگی است. زندگی این سه دختر از دوران دانشگاه به هم گره خورده و حالا راهشان کاملا از هم جداست؛ اما روی زندگی هم تاثیر میگذارند. در قسمتی از این رمان میخوانیم: «نمیخواهم برگردم اهواز. آدم که راه رفته را برنمیگردد. همان سه چهار روزی که آنجا بودم فهمیدم نمیتوانم بمانم. اهواز گرم است. هرم گرما از زمین بلند میشود و روی سینهی آدم هوار میشود. چهقدر عصر بروی جادهی ساحلی و برگردی و بشود بیست دقیقه؟ چهقدر زیر باد کولر که بوی خوب خاک میدهد مجله بخوانی؟ چهقدر عصرها بروی بازار کیان با زنهای عرب سر رطب و ماهی زبیدی چانه بزنی و بخندی؟ اینبار که رفتم، اهواز کوچک شده بود انگار. کوچکتر از کودکیام. با چهار قدم از هر خیابانی رد میشدم. چهارشیر وصل شده بود به فلکهی نخلها. فلکهی نخلها وصل شده بود به سیدخلف. حیاطهای کوچک و سنگرهای اندازهی قوطی کبریت، وقتی خیره میشدم بهشان، تصویرهای کودکیام را بههم میریخت و خاطرههایم را گم میکرد. شبها آنجا قرار نمیگرفتم. دلم خانهی خودم را میخواست.» کتاب «پاییز فصل آخر سال است» اثر نسیم مرعشی از سوی نشر «چشمه» منتشر شده و در اختیار مخاطبان قرار گرفته است.
روایت زندگی سه دختر دههی شصتی
«پاییز فصل آخر سال است» ماجرای روجا، لیلا و شبانه، سه دختر دههی شصتی را در یک تابستان و پاییز روایت میکند. آنها سه همکلاسی دوران دانشگاه هستند که هر کدام دغدغههای خاص خود را دارند. روجا به قصد ادامهی تحصیل درصدد مهاجرت به فرانسه است. شبانه دختری است که دوران کودکیاش در جنگ گذشته و برای ازدواج مردد است و لیلا که همسرش میثاق او را ترک کرده و برای ادامهی تحصیل و زندگی به کانادا مهاجرت کرده است. این سه شخصیت مدام در چالش درونی به سر میبرند، میان ترسها و تردیدها، رویاها و دلبستگیهایشان معلق هستند. چیزهایی را که دارند دوست ندارند و به آنچه دارند، راضی نمیشوند. در تلاش برای به دست آوردن چیزهایی هستند که به محض دستیابی به آن، در نظرشان رنگ میبازد و بیارزش میشود. به عقیدهی نویسنده در واقع سه شخصیت این داستان، یک نفر است که دورههای مختلف زندگیاش را روایت میکند.
رمان به دو بخش تابستان و پاییز تقسیم شده که هر بخش شامل سه فصل است. هر یک از شخصیتهای کتاب یک فصل را روایت میکنند. روایتها با راوی اولشخص روایت میشوند و گاهی نیز با هم تداخل دارند. مرعشی نگارش رمان را در اواخر تابستان ۹۰ آغاز کرده و تابستان سال ۹۲ آن را به ناشر تحویل داده است. او میگوید: «در مدت دو سالی که من رمان را مینوشتم، با سه شخصیت رمان یعنی روجا و شبانه و لیلا زندگی میکردم و تمام فکر و ذکرم این شخصیتها بودند. هنوز هم فکر نمیکنم که وجود ندارند. این سه شخصیت برای من خیلی واقعی هستند.»
مصطفی مستور عقیده دارد شاهکلید فهم رمان پاییز فصل آخر سال است، در یک جمله نهفته است: «هیچچیز هیچوقت قرار نیست درست شود.» او میگوید: «وقتی شخصیتهای داستان، زن هستند، باید به پسزمینهی اجتماعی توجه بیشتری کرد. امروز زنان اشتیاقهایی در عرصهی اجتماعی دارند که اغلب صورت تحقق نمیگیرد. آگاهی الزاما به حل مشکل نمیانجامد و در این رمان نیز زنان پس از آگاهشدن مشکلاتشان بیشتر میشود. آگاهی در سطح آگاهی باقی نمیماند و نیاز به حرکت را پدید میآود؛ اگر حرکتی پدید نیاید، فردی که به آگاهی دست یافته، احساس فشار خواهد کرد. فشار عامل مهمی است که به ناپایداری منجر میشود و سرانجام گسست را پدید میآورد؛ ازهمگسیختگی نوعی نارضایتی را ایجاد میکند و همینجاست که جوهر اساسی داستان پدید میآید. قلب شخصیتهای این رمان متعلق به گذشته است و ذهنشان در پی آینده. شخصیتهای آن لیوانهای بلورینی هستند که همزمان آب سرد و گرم در آنها ریخته میشود. نتیجهی این کار ترکخوردن لیوان است. بخش بیرونی شخصیتهای رمان بسیار ساده است؛ اما بعد درونیشان، وقتی به شکل حدیث نفس بروز مییابد، نشانگر عمیقبودن نگاه آنهاست.»
این رمان روایتهای چندگانه دارد و از فرم دایرهای در نگارش آن بهره برده شده است. فصلهای رمان کاملا با هم برابر هستند. این از وسواس نویسنده ناشی شده است. او نمیخواسته هیچکدام از سه شخصیت از دیگری پررنگتر به نظر برسند. مرعشی فصل لیلا را با توجه به شخصیت او و دغدغههایش با شاعرانگی نگاشته است. او میگوید در مصاحبهای خوانده بوده که گلی ترقی داستانهایش را بلند میخواند و بعد بازنویسی میکند. او هم از ترقی تقلید کرده، داستانش را بلند خوانده و صدایش را ضبط کرده و سعی کرده به متن آهنگ ببخشد.
روایت چندگانهی کتاب تعدد زبانی هم میطلبد که مرعشی بیشترین وقت را برای این موضوع گذاشته است. او در این باره میگوید: «اگر سه شخصیت، اول شخص روایت نمیشدند مجبور نبودم به سه زبان مختلف بنویسم. در طراحی سعی کرده بودم زبان لیلا شاعرانه، زبان شبانه ساده و زبان روجا به هم ریخته و شاکی و کمی هم کابوسوار باشد. زبان لیلا و شبانه را که نوشتم برای نوشتن زبان روجا به مشکل برخوردم. تقریبا شش ماه طول کشید تا برای روجا به زبانی رسیدم که راضیام کرد.»
بر این اثر نقدهایی نیز صورت گرفته است. خبرگزاری دانشجو در نقد این داستان آورده است: «مشکل بنیادین پاییز فصل آخر سال است، اما آن است که نویسندهاش – لااقل در این اثر – اساسا دغدغهی داستانگویی ندارد و مسئلهی اصلیاش صرفا نوشتن است، نه قصهگویی. به همین علت است که مشخصا تمام وسواس او در تکنیک، متوجه بحث نگارش شده است و نه خلق یک داستان با عناصر داستانی… مشکل اساسی اینجاست که به همان میزان که این ساختار روایی و چهارچوببندی نگارشی، اصل گرفته شده و مهم پنداشته شده، ابتر و بینتیجه مانده است؛ چراکه در طول کتاب، هیچ یک از مهرههای داستانی تبدیل به شخصیت نمیشوند و ساختار مذکور به جای آنکه به شخصیتپردازی کمک کرده باشد، دستوپاگیر شده است.»
بخشی از واگویههای لیلا
«آبجوش را که میریزم توی لیوان، رگههای قهوهای دود میشوند توی آب و پیچوتاب میخورند. نخ کیسهی چای را میکشم. رگهها باهم قاطی میشوند و برایم چای فوری درست میکنند. نیستی و با خیال راحت قوری را در بالاترین کابینت قایم کردهام و فقط چای فوری میخورم. باید چای بخورم تا سرحال شوم. باید سرحال بروم سر کار. دارم میروم سر کاری که همیشه دوست داشتهام. کاری که خوشحالم میکرد. باید باز هم دوستاش داشته باشم. چرا ندارم؟ چرا هیچچیز این روزها دیگر مرا نمیخنداند؟ به خاطر بیکاری است حتما. باید چیزی داشته باشم که مرا فروببرد توی خودش و نگذارد بفهمم کجا هستم. باید روزهایم را بگذراند. باید حواسم را پرت کند از همهچیز. حواسم که به چیزی پرت نمیشود، فکرها پیدایشان میشود. خودم را ول میکنم روی مبل قرمز و هزار ساعت هم که بنشینم حوصلهام سر نمیرود بس که فکر میدود توی سرم. فکر خودم، تو، سمیرا، زندگی شبانه و ماهان. فکر اینکه چرا به اینجا رسیدیم. کجا را اشتباه کردیم. کجای خلقت و با کدام فشار شالودهمان ترک خورد که بدون اینکه بدانیم برای چه، با یک باد، طوری آوار شدیم روی خودمان که دیگر نمیتوانیم از جایمان بلند شویم. نمیتوانیم خودمان را بتکانیم و دوباره بایستیم و اگر بتوانیم، آنی نیستیم که قبل از آوار بودهایم…»
دربارهی نویسنده
نسیم مرعشی (۱۳۶۲) فارغالتحصیل رشتهی مکانیک از دانشگاه علم و صنعت است. او روزنامهنگاری را از سال ۸۶ با معرفی کتاب در مجلهی همشهری جوان آغاز کرد. اولین داستانش را در سال ۸۸ نوشت. در سالهای بعد با نوشتن رمان، داستان کوتاه و فیلمنامهی داستانی و مستند، نویسندگی را ادامه داد. در سال ۹۲ برای داستان «نخجیر» جایزهی داستان بیهقی را از آن خود کرد و در سال ۹۳ رتبهی اول نخستین دورهی جایزهی داستان تهران را برای داستان «رود» کسب کرد. اولین رمان او پاییز فصل آخر سال است، جایزهی ادبی جلال آلاحمد را برای او به ارمغان آورد. فیلمنامهی «بهمن» به قلم مرعشی به کارگردانی مرتضی فرشباف و با بازی فاطمه معتمدآریا ساخته شده است.
ادبیات برای نسیم مرعشی از دوران کودکی یکی از دغدغهها و علایق زندگی به شمار میآمده است. پدرش کتابخانهی بزرگی داشته و او اولین کتابها را از کتابخانهی او انتخاب کرده و خوانده است. کتابهای محبوبش در آن دوران «بلندیهای بادگیر»، «جین ایر» و «سرخ و سیاه» بوده که هنوز هم گاهی آنها را تورق میکند. نسیم مرعشی نویسندهای است که با وسواس مینویسد.
مشخصات
- نویسندهنسیم مرعشی
- شابک۹۷۸۶۰۰۲۲۹۴۸۲۱
- ناشرنشر چشمه
- موضوعرمان پارسی
- قطعرقعی
- نوع جلدشومیز
- جوایز ادبیکتاب جلال آل احمد
- گروه سنیبزرگسال
- تعداد صفحه۱۸۹
- تعداد جلد۱
- وزن۱۹۵ گرم
- سایر توضیحات- برگزیدهی جایزهی ادبی جلال آلاحمد
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.